سومین شماره فصلنامه «سان» با موضوع فراموشی. طبق معمول متنها و داستانهای عالی. این شماره نقاشیهای خیلی خیلی جذابی هم داشت که لذت خوندنش رو چندین برابر میکرد.
بهترینهای این شماره از نظر من:
«رسم روزگار چنین است» از سید جواد رسولی. روایتی از فاجعههای انسانی فراموششده که کمتر بهشون پرداخته شده. مثل شهر «دارمشتات» در آلمان که در جنگ جهانی کاملا از بین رفته و هزاران آدم قربانی شدن
«ترکش» از صابر قربانی: داستانی درمورد کارگاهی که منفجر میشه و بعد از انفجار، یک نفر از کارگران کاملا ناپدید میشه و حتی جسدی هم ازش پیدا نمیشه.
«شهرزاد» از چار بکستر: داستان زنی که همسرش به فراموشی مبتلاست.
«نفس آهو» از سحر سخایی. روایتی از صداهای غایب. از شجریان گرفته تا گوگوش و ابی.
«جلای خویشتن» از محسن نامجو. روایت نامجو از مادرش. مادری به شدت مذهبی که همیشه با خوانندگی پسرش مخالف بوده و هیچوقت ذرهای از مخالفتش کم نشده ولی در عین حال اونو کلاس موسیقی ثبت نام میکرده.
«رودست» از مریلین ابیلسکف. داستان زنی که با مردی توی رابطهست که توی بیمارستان بستریه. بنظرم میشه گفت داستان آدمایی که بیشتر عاشق تصورات ذهنی خودشون از طرف مقابل میشن تا خود اون آدم.
روایتی از امیر خادم درمورد چگونگی شکلگیری پادکست فردوسی خوانی.
«شانگهای» از سپیده فلاحفر. داستان مردی که بهش خیانت شده
«فصل سالگرد» از جنی لین بیدر. تک پردهای از سالگردهای ازدواج یک زوج در طی سالها. سالگردهایی که هر سال شکل متفاوتی به خودشون میگیرن و وما تا همیشه مثل روز اول باقی نمیمونن.
درباره این سایت